فرزند پنجم - دوريس لسينگ
دوریس لسینگ با نام اصلي دوريس مي تايلر در ۲۲ اکتبر ۱۹۱۹ در كرمانشاه ايران زاده شد، ولي اين اصلا به اين معنا نيست كه او او نويسندهاي ايرانيست. به دنيا آمدنش در اين كشور را بايد نتيجه شغل پدرش آلفرد تايلر انگليسي دانست. او كارمند بانك شاهنشاهی ایران بود و براي همين هم به همراه همسرش امیلی ماد تايلر به كرمانشاه آمده بود. دوريس شش ساله بود كه به همراه خانواده به رودزياي جنوبي – زيمبابوه فعلي – مهاجرت كرد. او را به یک مدرسه دخترانه کاتولیکی فرستادند كه البته در ۱۳ سالگی آنجا را ترک کرد و از آن پس تحصیل را به صورت شخصی ادامه داد. دوريس دو سال بعد خانه پدري را هم ترک کرد و به عنوان پرستار بچه مشغول به کار شد. همين عصيان او بود كه باعث شد تا مسير زندگياش تغيير كند و افكار تازهاي در ذهن اين نوجوان بوجود آيد؛ كارفرمايش متون سیاسی و جامعهشناسی در اختيار او ميگذاشت و او هم با ولع تمام آنها را ميخواند. تقریبا در همین زمان بود که نوشتن را هم آغاز کرد.
دوريس لسينگ در سال 1937 به كشور پدرياش انگلستان برگشت و در مدت كوتاهي ازدواج كرد. شش سال بعد پس از طلاق، با همسر دومش، گوتفرید لسینگ در یک باشگاه کتاب سوسیالیستی آشنا شد و خیلی زود با هم ازدواج کردند. در سال ۱۹۴۹ لسینگ از او هم طلاق گرفت و نخستین رمانش با عنوان «علفها آواز میخوانند» منتشر كرد. اما اثری که باعث شهرت لسینگ شد «دفترچه طلایی» بود که در سال ۱۹۶۲ نوشته شد، و اينشهرت ادامه پيدا كرد تا سال 2007 كه آكادمي نوبل او را برنده جايزه نوبل ادبيات اعلام كرد. سبك كاري اين نويسنده را به طور کلی به سه دوره تقسیم میكنند؛ تم کمونیستی – با درنمايه اجتماعي – از 1944 تا 1956، تم روانشناختي از ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۹ و پس از آن تم صوفیانه که در زمینهای علمی- تخیلی نوشته شده است.
رمان «فرزند پنجم» اثريست ترسناك، البته نه به شيوه فيلمهاي هاليوودي. بهتر است اين رمان را هولناك بنامم تا با ژانر ترسناكي كه مثلا استفن كينگ در آن قلم ميزند اشتباه نشود. فرزند پنجم ماجراي به دنيا آمدن پسربچهايست بدوي صفت در دنياي مدرن. بهتر است خيلي كوتاه داستان را مرور كنم.
هريت و ديويد با هم ازدواج ميكنند تا خيلي بچه داشته باشند، ده تا دوازده تا شايد هم بيشتر. همه مخالف اين موضوع هستند اما آنها فرزند كمتر را تئوري مزخرفي ميدانند و در كار خود پيش ميروند. چهار بچه به خوبي و خوشي به دنيا ميآيند و هريت پنجمين فرزند را حامله ميشود؛ فرزندي كه حاملهگي دردناكش خبر از وقوع يك فاجعه به مادر ميدهد.
شايد با خواندن اين خلاصه داستان فكر كنيد كه با رماني خانوادگي طرف هستيد كه به چگونگي تربيت فرزند و حل مشكلات والدين و فرزندي ميپردازد. نميخواهم تصور شما را از تغيير دهم چرا كه اين موضوع هم به نوعي در اين رمان وجود دارد. اما موضوع اينجاست كه فرزند پنجم اين خانواده با محبت و صميمي، يك انسان بدويست، موجودي از دوراني كه انسانهاي نخستين دور آتش مينشستند و گوشت شكار را با بيرحمي از چنگ يكديگر درميآوردند. تم كلي اين رمان آمدن انساني از اعماق تاريخ به بطن مدرنيته و زندگي شهري است؛ نوعي از زندگي كه آداب و اخلاق تمدن را با خود يدك ميكشد و انسان بودن تعريفي اجتماعي دارد. پس بن – فرزند پنجم اين خانواده – ديگر نه انسان كه يك شيطان محسوب ميشود؛ حتي از ديد خانوادهاش.
3 Comments:
خوبه که دوباره وبلاگ رو راه انداختید
جدا از محتوای خوب این مکان، من هرچی لینک به درد بخور و درست حسابی پیدا کردم و لینک کردم اکثرشون رو از اینجا گرفتم...ادامه بدید
وبلاگتون مفید هست
" راستی اون گالری عکس هام هنوز راه نیافتاده ! هنوز دیدنی نیست...شما لینکش کردید :) ممنون
موفق باشید
ممنون
من گویا اشتباهی ادرس وبلاگ دیگری رو copy - paste
کرده بودم...
درسته.
حواسی پرت دارم این روزها...
ممنون بابت معرفی این کتاب
مشتاق شدم بخونمش
آمدن انسانی از اعماق تاریخ به بطن مدرنیته تلفیق جالبی از آب در می آید
باید خواندش
سپاس
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home