کتاب نوشت

Name:
Location: Tehran, Iran
ايميل email
RSS

2007/03/18

برتفاضل دو مغرب - محمدرضا اصلاني


برتفاضل دو مغرب
نويسنده: محمدرضا اصلاني
چاپ ارژنگ
آذر 1354
12 تومان
.
محمدرضا اصلاني متولد سال 1322 در رشت و فارغ التحصيل هنر و نقاشي از دانشكده هنرهاي تزئيني و گذراندن دوره آموزش فيلمسازي از وزارت فرهنگ و هنر است. اصلاني فعاليت حرفه‌اي خود در سينما را از سال 1346 و با ساخت فيلم مستند "جام حسنلو" آغاز مي‌كند و سپس آثاري نظير "بدبده"، "با اجازه"، "چنين كنند حكايت"، "تاري خانه"، "فهرج"، "مش اسماعيل"، "ابوريحان بيروني"، "ميراث شيشه"، "كودك و استثمار"، "جيغ" و "دل جهان" را جلوي دوربين مي‌برد. كارگرداني فيلم سينمايي"شطرنج باد"، ساخت مجموعه‌هاي تلويزيوني "سمك عيار"، "غبار نور"، "منطق الطير"، نگارش فيلمنامه فيلم‌هاي سينمايي "خط"، "سوزنبان"، "سوي شهر خاموش"، "تنگنا"، "مرثيه"، "صبح روز چهارم"، "باغ سنگي" و سرودن سه كتاب شعر "شب‌هاي نيمكتي و روزهاي باد"، "بر تفاضل دو مغرب" و "سوگنامه سال‌هاي ممنوع"، تدريس در دانشكده‌هاي سينما تئاتر و سوره و نقد و نظر و رساله در باب سينما و... از فعاليت‌هاي حرفه‌اي وي برشمرده مي‌شود. اصلاني در سال‌هاي اخير داوري بسياري از جشنواره‌هاي معتبر را بر عهده داشته و هم‌اينك رئيس هيات مديره انجمن مستندسازان ايران است. آخرين ساخته او "خاطرات يك هفتاد و پنج ساله"، مستند بلندي است كه به سفارش بانك ملي ساخته شده است.
كمتر كسي مي‌داند كه محمدرضا اصلاني شاعر است و كتاب شعر نيز به چاپ رسانده. "برتفاضل دو مغرب" با چاپ عكس در چوبي مسجد جامع كبير يزد نشان از علاقه هميشگي او به هنر معماري ايران دارد. چيزي كه در فيلم‌هايش نيز به خوبي مشهود است.
بر من
بوي ابر بياور
كه بشود سوختنم
نرمتر بشنوم
در اين هياهوي بي‌شمايل
شعرهاي اصلاني مربوط به سال‌ها پيش است. مدت‌هاست كه شعري از او به چاپ نرسيده، همچنانكه فيلم بلند داستاني نساخته. از آن‌جا كه در شعر تخصصي ندارم تا بتوانم اين كتاب شعر ناياب را معرفي كنم، بنابراين تنها نمونه‌هايي از شعر اين كتاب را مي‌آورم، توضيح اين‌كه كل كتاب يك شعر بلند است.
....
....
خاك
قطعي‌تر پاسخ
قطعي‌تر كلام تامل
انگار چون دري بروي خود فرو مرده‌ايم
با چهره‌هايي
كه دردناك‌تر از دروغ بجا ماندند
در حاشيه‌هايي تزييني
چه لبهاي فروچين شده‌اي
آيا اين مردمان آب ديده‌ي عجيب
هرگز نمي‌بينند
كه برگها رنگي به چون كف خراشيده‌ي خيابانها دريافته‌اند
آيا هرگز نمي‌بينند كه وقتي بردربدري در پياده‌روها نيست
كه مادراني هنوز از اشگ ممنوع‌اند
و پسراني هنوز از نفس كشيدن
چه حضور دلتنگي
....
....
از ديوار صداي آفتاب مي‌آمد و
من نمي‌شنيدم
وقت
آمدنم
بر پله‌ها گذشتم
بر خانه خواندم
مادرم
بر پيرهنم ايستاد
تنگ و
گوشه گرفته
و نخواست
كه كفش‌هاي خاك گرفته‌ام
قدمي ديگر بوي خانه بگيرد
....
....
به آمدنم
موريانه‌ها بيداد ميكردند
من اما نمي‌دانستم
اين خط‌هاي رگ مانند
براين اشاره‌هاي بلند و تزييني
خانه‌ي موريانه‌هاست
....
....